آسیب شناسی تربیت دینی
آنچه قصد داریم در این بخش به آن بپردازیم، چالشهای تربیت دینی است. به طور کلّی چالشهای تربیت دینی فقط مسئله ما نیست و در همه ادیان این سئوال وجود دارد که تربیت دینی چگونه باید تحقق پیدا کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی این موضوع به شکل جدی تری در ایران مطرح شد. در این زمینه به دو موضوع خواهیم پرداخت:
- چالشهای مربوط به منابع تربیتی دینی
- چالشهای مربوط به روشهای تربیت دینی.
چالشهای مربوط به منابع تربیتی دینی (چالشهای در مرجعیّت تربیت دینی)
بخشی از چالشهای تربیت دینی مربوط به منابع تربیت است. با توجّه به این که وزارت آموزش و پرورش به عنوان یک نهاد رسمی تعلیم و تربیت، بخش بزرگی از امور تربیتی را به عهده گرفته است، این چالش به وجود آمده که متولی تربیت چه کسی باید باشد. قرآن و احادیث اصل تربیت را وظیفه، تکلیف و حتی حق والدین میداند. متاسّفانه با گسترش آموزش و پرورش و افزایش نقش رسانهها در تربیت، مرجعیّت والدین به طور جدی با چالش مواجه شده است.
در گذشته، والدین نیازی برای اثبات مرجعیّت خود نداشتند و حرف آنها بدون اینکه از منابع معتبری استفاده کرده باشند، حجّت بود؛ ولی امروز دیگر شاهد چنین مرجعیّتی نیستیم. علیرغم اینکه در مورد حقوق زنان بسیار بحث میشود، باید بگوییم که شاید امروز مهمترین حق از دست رفته زنها، حق مادری است. اینکه فرزند خانواده در یک بحث اخلاقی، به والدین خود میگوید که من با شما متفاوت هستم و حرف شما را قبول نمیکنم، یا اینکه والدین نمیتوانند در درس به فرزندان خود کمک کنند و بسیاری موارد دیگر، همه چالشهای اقتدار والدین در امر تربیت هستند.
تا وقتی که جوانها ما را قبول نکنند، نمیتوانیم نقش واقعی خود را در تربیت آنها ایفا کنیم و تنها توصیه کنندهای خواهیم بود که در زندگی جوانان تاثیر واقعی ندارد. چالش در مرجعیّت سبب شده که والدین دو راه را در پیش گیرند.
- واگذاری کار خود به جوانها، آموزش و پرورش، رسانههای جمعی و برخی نهادهای تربیتی؛ این شیوه مشکل را دو برابر میکند؛ چون والدین دیگر حتی به جوانان تذکر هم نمیدهند و فقط هزینههای تحصیل را تامین میکنند و بیشتر توجّهشان به کارهای خدماتی فرزندشان است.
- سختگیری کردن در تربیت؛ والدین سختگیر معمولاً از طرف جامعه، اقوام، تلویزیون، مشاوران تربیتی و جوانها با مقاومت شدیدی رو به رو میشوند.
با گسترش دستگاههای ارتباط جمعی جهانی، جریانهای فرهنگی حکومت هم در حال از دست دادن مرجعیّت تربیتی خود هستند. شاید شنیده باشید که ایده استفاده از فناوری اطلاعات در آموزش و پرورش و عرضه آموزش در اینترنت هم مطرح شده است. البته گسترش اینترنت به عنوان یک رسانه علمی معتبر در بین جوانان ما، میتواند فوایدی داشته باشد؛ ولی یکی از اثرات آن هم این است که مرجعیّت و اقتدار مراکز اسلامی را به عنوان متولیان تعلیم و تربیت کاهش میدهد. این مسئله مشکل والدین را هم چند برابر میکند؛ یعنی اگر روزی امکان داشت که فرزند خود را به روحانی آشنای خود معرفی کنید تا سوالاتش را از او بپرسد، امروزه دیگر این امکان وجود ندارد .به هر حال، مرجعیّت و اقتدار متولیان اصلی تربیت رو به کاهش است و روز به روز، مشکل ما برای انتقال ارزشها به فرزندانمان بیشتر خواهد شد.
چالشهای مربوط به روشهای تربیت دینی
بعضی مشکلات مانند از دست رفتن مرجعیّت تربیتی از دامنه قدرت ما بیرون هستند. ولی بعضی از مشکلات دیگر به روشهای تربیتی خود ما برمیگردد. در کتابهای مختلف اخلاق، دیدگاهی تحت عنوان «اعتدال» مطرح شده است. این دیدگاه میگوید که در اخلاق «اعتدال» است که ارزش محسوب میشود، نه افراط و تفریط. البته این نظر با تمام ارزشهای اخلاقی اسلام همخوانی ندارد و مثلاً در مواردی مانند ایثار، شهادت، انفاق و... اصلاً اعتدال معنا ندارد؛ اما در مورد بخشی از تربیت اخلاقی و دینی، نظریه خوبی است. بر این اساس، به بررسی تعدادی از چالشهای موجود در روش تربیت دینی خواهیم پرداخت.
1. تقوا در مقابل حصاربندی و حصارشکنی
تقوا یکی از مهمترین اهداف تربیتی اسلام است. وقتی سئوال شود که تقوا یعنی چه، گفته میشود که تقوا از «وقایه» گرفته شده که به معنای «خودنگهداری» است. در واقع، تقوا عبارت است از «مرزشناسی» دو قطب افراط و تفریط؛ یا حصاربندی از یک سو و حصارشکنی از سوی دیگر. البته با گسترش ماهواره و اینترنت و معاشرتهای گسترده مردم با یکدیگر و درهمریختگی طبقات اجتماعی، مرزبندی معنایی ندارد. امروز افرادی مثل «تافلر» صحبت از مرزهای شیشه ای میکنند. واقعاً دیوار خانهها شیشه ای شدهاند.
بنابراین به نظر میرسد که ایجاد قرنطینه کاری مفید و اساسی نیست. پس چه باید کرد؟ آیا تن به مرزشکنی بدهیم؟ در تربیت دینی، مجبوریم برای مدّتی فرزند را قرنطینه کنیم و این کار تا سن رشد عقلی لازم است. اما بعد از آن، طبیعتاً ناچاریم فقط راهنمائی کنیم و تذکر بدهیم، تا کم کم مرزشناسی را در فرزندمان ایجاد کنیم. تا پیش از رشد عقلی، باید برای فرزند قرنطینه و حصار ایجاد کرد. هر چه فرزند ما بزرگتر میشود امکان این کار کمتر میشود و مطلوبیّتاش هم از دست میرود.
بنابراین کار ما این است که مرزها را بشناسیم و به فرزندانمان بفهمانیم که شأن خانواده یا جامعه ما چیست. حتماً باید در نظر داشت که مرز مکانی جوابگو نیست و مرزها باید مکانتی باشند. فرزند مرا باید مکانت خودش را بالاتر از انجام برخی کارها ببیند تا آنها را انجام ندهد. مثلاً باید شأن و مکانت خود را بشناسد تا لباس مناسب و رفتار مناسب را انتخاب کند.
بررسی واژه «تقوا» در قرآن و حدیث نشان میدهد که این مفهوم بیشتر مبتنی بر معرفی مرزها، به خصوص مرزهای خطر است. ضمناً رابطه بسیار زیادی بین حصاربندیها و حصارشکنیها وجود دارد. کسی که مدام برایش حصار ایجاد شده، یک دفعه به نقطهای میرسد که تمام حصارها را حذف میکند و به حصارشکنی میرسد و از آن طرف، کسی که به خاطر حصارشکنیها و ولانگاریها به خطر افتاده و مثلاً دچار اعتیاد و فساد شده، ممکن است که مدّتی به یک حصاربندی افراطی (رهبانیّت) پناه بیاورد.
2. هدایت در مقابل گسست و دنبالهروی
آنچه که دین از ما میخواهد، هدایت است. هدایت با نقد و عیبجویی از آنچه رایج است، شروع میشود و با اثبات آنچه که حق است، کامل میگردد. پس گام اول، نقد وضع موجود و گام دوم، اثبات وضع مطلوب است. عبارت «لااله الّا الله» در تمام موارد تربیتی راهنمای ماست. یعنی ابتدا آنچه از نگاه دین و احکام دینی نامطلوب است نقد شود (البته نقد عاقلانه و بدون توهین) و بعد آنچه مطلوب است ثابت شود.
اصل هدایت چیزی است که در روش پیامبران عموماً رعایت شده است. آنها کسی را به انجام کاری مجبور نمیکردند؛ بلکه با انذار (هشدار دادن) شروع میکردند و با تبشیر (بشارت دادن) ادامه میدادند. برای کسب آگاهی بیشتر در این موضوع و تشخیص مفهوم هدایت و تفاوت آن با شیوه واگذاری یا سختگیری، به قرآن مراجعه کنید.
3. التزام عملی برای رسیدن به کمال در مقابل سادهگیری و سختگیری
دین نه با سختگیری ما موافق است و نه با واگذاریهای ما. نه موافق دنبالهروی ما از جوان خام و بیتجربه است و نه مدافع ایجاد حصار به واسطه سختگیریها است. باید تلاش کنیم که دغدغههای ما منجر به ایجاد حصارهای سختی نشود؛ چون این حصارها در آینده به ولانگاری فرزندان ما سرعت میبخشد.
نکته اساسی در بحث شناسایی مرزها، فاصله گذاشتن بین سنّت و شریعت است. خیلی از چیزها سنّت ماست، نه شریعت ما. مثلاً گاهی برخی از لباسها در شئونات خانوادههای مذهبی نیست؛ ولی واقعاً با شریعت هم منافاتی ندارد. اگر بخواهیم به اسم دین، بچه ای را که به این لباسها بسیار علاقهمند است منع کنیم، ممکن است عکس العمل بسیار بدی داشته باشد.
شناسایی تفاوتهای سنّت با دین، یکی از راههای مرزشناسی است. ما باید آنچه به عنوان سنّت مرسوم است را از دین باز بشناسیم و روی شریعت و دین تاکید کنیم. اساساً مرز واجب، مستحب، حرام، مکروه و مباح از همین جا مشخص میشود. آنچه خیلی لازم است، واجبات است که بایستی روی آن تاکید کنیم؛ ولی در مستحبات به اندازه کشش افراد باید تاکید کرد.
4. الگوگیری، مراد و مریدگرایی، تکروی
«مرید و مرادی» و مخالف آن «تکروی» دو قطب انحرافی در تعلیم و تربیت هستند. آنچه خدا میخواهد «اسوه گیری» یا الگوگیری است؛ به ما میگوید «پیامبر(ص) اسوه شماست»؛ اما نمیخواهد که مرید ایشان بشوید. در جنگ صفین، کسی از امام علی(ع) سئوال میکند و ایشان را نقد میکند. امام صادق(ع) دوستان و شاگردان را تشویق میکردند که از ایشان انتقادی سئوال کنند. اساساً در اسلام، مرید و مرادبازی و اینکه هر چه فلان کس گفت حق است، نداریم. این از صوفیگری وارد اسلام شده است. اگر علی هم باشید، دلیلی ندارد که حتماً حق باشید. در قرآن آمده «حق از آن خداست و منشاء حق خداست»[1]. ولی در مورد علی(ع) گفته اند: «علی همراه حق است و حق همراه علی»[2]. علی همراه حق است و بر اساس اینکه همیشه با حق بوده، میتواند معیار باشد. حق و شریعت از علی نیست؛ از خداست. پس ارادت ما به علی به خاطر مرجعیّتی است که از همراهی با حق دارد.
متاسّفانه بعد از انقلاب، خصوصاً بعد از جنگ تحمیلی، به خاطر شرایط صلح و اقتضائات توسعه بدون عدالت که از جمله آنها فساد بود، گروهها و جوانان مذهبی ما چیزی شبیه به عرفان را پیش گرفتهاند. آیا افرادی که اینها به عنوان مراد خود انتخاب کردهاند، عارف واقعی هستند؟
اسلام به هیچ وجه طرفدار مرید و مراد نیست؛ اما از طرف دیگر، تکروی را هم رد میکند. خدا در قرآن میفرماید: «ای پیامبر تو و تمام خاندان تو و امّت تو، باید پیرو پدرتان ابراهیم باشید»[3]. بر اساس آیات قرآن، مسلمانان باید پیرو رسول خدا باشند و او را اسوه خود بدانند و هیچ کس حق تکروی ندارد. بعد از انقلاب در بین جوانان مذهبی، در مقابل مرید و مراد بازی جریان تکروی هم رشد کرده است؛ اینکه ما خودمان هرچه از قرآن فهمیدیم همان درست است. این افراد تقلید را قبول ندارند و از آن متنفرند(البته این نفرت تبلیغاتی است). آنچه قرآن بر آن تاکید میکند، الگوگیری است. الگوگیری، نیازمند شناخت الگو است. باید ابتدا الگو را بشناسیم و مراقب باشیم که عدّهای در زمینه معنویت دکان و دستگاه دارند و نبایستی گول آنها را بخوریم.
مطابق با روایات، شناخت الگوها بر اساس شناخت حق است. اینطور نیست که به مرا گفته باشند اول علی را بشناس و به او علاقهمند باش و بعد از شناخت او و علاقه به او، اسلام را بشناس؛ بلکه گفته اند اول توحید، نبوت، معاد و عدالت را بشناس و بعد بررسی کن که چه کسی با این چیزها هماهنگتر است. در الگوگیری بحث اساسی روی شناخت است و در حقیقت، الگو کسی یا چیزی است که معیارهای کلی دین در آن مصداق پیدا کرده است.
5. عمل صالح، باطنگرایی، ظاهرگرایی
گروهی بر این باورند که تنها باطن انسان باید درست باشد؛ قلب است که باید صاف باشد و ظاهر چندان اهمیّتی ندارد. در مقابل، گروهی اهل جمود و قشریگرایی هستند و به ظاهر خیلی توجّه دارند. ظاهرگرایی فاصله زیادی با ریاکاری ندارد. ظاهرگرایی یعنی اینکه، به ظواهر دیدنی اهمیّت بدهیم (چندبار وضو بگیریم، در غسل وسواس به خرج بدهیم، جانماز بزرگی داشته باشیم و...) ولی به اعتقادات و احکام دینی توجّهی نداشته باشیم. این دو قطب افراط و تفریط در دینداری، معمولاً با هم داد و ستد دارند. افتادن در یکی از آنها ممکن است ما را به طرف دیگری بکشاند؛ یعنی ظاهرگرایی شدید منجر به باطن گرایی میشود و برعکس. حد اعتدال بین این دو قطب، در قرآن تحت عنوان «عمل صالح» مطرح شده که شاخص ایمان است. ایمان در عمل صالح بروز میکند و عمل صالح سه مقدمه ضروری دارد:
- معرفت و دانش که به آن «مقدّمه شناختی» میگویند.
- گرایش؛ عموماً فرد به عمل صالح گرایش دارد و تحمیل واجب در کار نیست. عمل صالح درون جوش است.
- ارتباط عاطفی؛ در این مقدّمه به صورت عملی پیاده میشود. نماز خواندن کافی نیست و دوست داشتن نماز لازم است.
پس عمل صالح عملی است که اولاً با معرفت انجام شود؛ ثانیاً درون جوش باشد و اجباری نباشد و ثالثاً فرد به آن علاقهمند باشد و با آن ارتباط عاطفی داشته باشد. البته عمل صالح را فقط عامل صالح انجام میدهد؛ یعنی انجام دهنده آن هم باید صالح باشد. به همین دلیل قرآن میگوید انفاق منافقین را نمیپذیرد؛ آنها میدانستند انفاق ثواب دارد، ولی چون رابطه عاطفی با آن نداشتند و علاقهمند به این کار نبودند، خداوند انفاقشان را نمیپذیرد و نه تنها این عمل را نمیپذیرد، استغفار پیامبر را هم در مورد آنها نمیپذیرد. چون استغفار به کسی تعلق میگیرد که صالح است.
اما آیا ما باید منتظر بمانیم، تا عامل، صالح شود و بعد عمل صالح انجام دهیم؟ در روایات آمده است که این کار لازم نیست. عمل صالح، به خود انجام دهنده هم صلاح میبخشد. به همین دلیل باید در روز پنج بار نماز بخوانیم. فلسفه تکرار عبادات در این است که سبب میشود باطن انسان - که قرآن آن را «شاکله» مینامد و ما به آن «شخصیّت» میگوییم - صلاح پیدا کند. اگر شاکله صالح شود، میتوان روی عمل صالح هم تاکید کرد.
در قرآن آمده است که «کلمه طیّبه» به وسیله عمل صالح بالا میرود و اگر عمل صالح نباشد، «کلمه طیّبه» در همین زمین میماند. عبادات و اعمال صالح شماست که باعث پیدایش دین میشود؛ وگرنه دین جدا از اعمال دین داران، مباحثی است در مجموعه ای از کتابها و در گوشه کتابخانهها، آنچه تبلور دین و «کلمه طیّبه» را در زمین توسعه میدهد و آن را تعالی میبخشد و به آسمان میبرد، عمل صالح مومنان است. لازم نیست که فرزندان را تا پانزده سالگی معطل بگذارید تا به شناخت و معرفت برسند و بعد نماز بخوانند، نماز خواندن را به آنها یاد بدهید و کم کم به آنها بفهمانید که برای خدا باید نماز خواند.
6. زهد در مقابل رهبانیّت و اتراف
زهد حد وسط رهبانیّت و اتراف است. اتراف یعنی نابهجا مصرف کردن و رهبانیّت یعنی مصرف نکردن؛ اما زهد به معنای به جا و درست مصرف کردن است. بخشی از فاصلهای که بعد از جنگ بر اساس دستیابی به ثروت میان دینداران ایجاد شد، به همین چالش بزرگ برمیگردد. ما امروز شاهد تنوع زیاد در ابزارها و مواهب دنیایی هستیم. در عین حال که میخواهیم روحیه تنوعطلبی فرزندمان حفظ شود، موافق اسرافکاری او نیستیم و این جاست که انتخاب راه مشکل میشود.
آنچه در دین ما گفته شده، این است که زهد پیشه کنید. زهد یعنی بیزاری از دنیا و قطع تعلق از آن، نه رهبانیّت و نبودن در دنیا. رهبانیّت ساده تر از زهد است؛ چون کل دنیا را نفی میکند. در زهد باید تقوای حضور داشت؛ یعنی مثلاً داشته باشیم و نخوریم، نه اینکه نداشته باشیم. زهد هیچگاه به تنبلی نمیانجامد. شاید بزرگترین زاهد دنیا علی است که بیش از همه مردم زمانه خود کار میکرد. در زهد باید کار کرد و قوی بود، ولی در مصرف دست نگه داشت.
البته تحمیل زهد و مصرف نکردن از جانب یک پدر بر خانواده و همسرش جایز نیست و او باید طبق شئونات خانواده، وسایل رفاه را در اختیار آنها بگذارد و آینده فرزندانش را در حد توان، تامین کند. از امام علی(ع) پرسیدند که زهد چیست، ایشان فرمود زهد بین دو کلمه است: «بر آنچه از دست میدهید افسوس مخورید و به سبب آنچه به شما داده شده شادمان نشوید[4]». و این همان قطع تعلق از دنیاست. یعنی از چیزی که داری خوشحال مشو و از چیزی که نداری ناراحت نباش.
دنیا بر اساس آیه قرآن، بازیچه و سرگرمی است. آیا به اسباب بازیهای فرزندتان تعلق دارید یا آنها را وسایل ضروری تربیت میدانید؟ خداوند میفرماید ما اهل بازی نیستیم و با کسی بازی نمیکنیم و فکر نکنید شما را بیهوده آفریدهایم. در سوره توبه میفرماید اینها فکر کردند ما بازی میکنیم. ای پیامبر به مردم بگو که ما اهل بازی نیستیم؛ اما دنیا را برای بازی کردن شما خلق کردهایم تا حین بازی در آن، با واقعیت خدا آشنا شوید.
لذا در زهد بایستی به دنیا به چشم بازیچه نگاه کرد. البته دنیا هم فقط شامل اموال نیست؛ بلکه شامل جاه و مقام هم هست. اگر مقامی را از شما گرفتند و ناراحت شدید، معلوم است که زهد ندارید. پس زهد به این معنا نیست که ریاضت پیشه کنیم، کار نکنیم و دیگران را در مصرف به زحمت بیاندازیم. آشنا کردن فرزندان با زهد خوب است؛ ولی افراط به این معنا که فرزندان را به ریاضت و مصرف کرم وادار نکنیم و احساس تنوعطلبی آنها را سرکوب نکنیم، قطعاً کار پسندیده ای نیست.
7. مشروعیّت حاکمیت در برابر توجیه قدرت وسرکشی در برابر قدرت نظام
نارساییهایی که از سوی مجریان حکومت ایجاد شده و موقعیّتهای بینالمللی از طرف دیگر، ما را با این چالش رو به رو کرده که چه موضعی را در قبال نظام اسلامی در پیش بگیریم. در این زمینه دو نگاه افراطی هست. نگاه اول، توجیه قدرت است؛ یعنی توجیه قدرت و قدرتمندان، هرکس که باشند. نگاه دوم، سرکشی در برابر قدرت و انتقاد بی حد است. مسئله مهم اثبات مشروعیّت، قدرت بر اساس عدالت است. ما برای قدرت معیار داریم. طبق بیان مقام معظم رهبری، عدالت در دیدگاه دینی معیار اساسی قدرت است. حتی برای یک امام جماعت هم عدالت لازم است و به محض اینکه عدالت او ساقط شود، نباید به او اقتدا کرد. اگر قرار باشد که امام جماعت عادل باشد، حتماً رئیس یک موسسه یا سازمان هم باید عادل باشد. مشروعیّت را باید به نظام داد نه به افراد. معیار تسلیم در برابر شخص و احترام به او، نباید قدرت او باشد. این خلاف دیدگاه اسلام است این اشتباه فاحش به نوجوانها هم منتقل شده است؛ طوری که تصور میکنند حتی در برابر یک معلم هم به دلیل این که قدرت و مرجعیّت دارد، باید تسلیم بود و نباید انتقاد کرد . از طرف دیگر، سرکشی در برابر قدرت و پرورش این روحیه در فرزندان هم ناپسند است. وقتی مشروعیّت نظام را قبول کردیم، مجبوریم با آن همراه باشیم؛ هر چند ناکارآمدیهای آن را گوشزد میکنیم. مثلاً به فرزندمان میگوییم فلان کس در فلان سمت به این دلایل از عدالت فاصله گرفته است؛ اما در هر صورت به این دلایل در انتخابرات شرکت میکنیم. اگر اصل نظام را پذیرفتهایم، از مشروعیّت آن دفاع میکنیم؛ ولی مشروعیّت افراد را با توجّه به نزدیکی آنها به شریعت در نظر میگیریم.
میزگرد
- والدین باید چه صلاحیّتهایی را کسب کنند تا بتوانند به عنوان یک مرجع ذیصلاح در خدمت فرزندانشان باشند؟
ما باید یک مقدار با دانش و اطلاعات روز همراه شویم. عموماً حتی در مورد آموزههای دینی هم اطلاعات خوبی نداریم و مثال آنقدر که روزنامه میخوانیم، قرآن نمیخوانیم. پس از لحاظ اطلاعات دینی باید غنی شویم. نکته دیگر همراه شدن با اطلاعات روز است. امروز شاید آشنایی مقدماتی با جامعهشناسی و روانشناسی برای والدین ضروری باشد. قطعاً تحلیل وضعیت جهانی مطالعه میخواهد. گاهی کارتونهایی به نمایش گذاشته میشود که در آنها خانوادههای تکهستهای القا میشوند؛ مثال پسری که فقط با پدرش زندگی میکند یا دختری که با مادرش تنها زندگی میکند. شاید همین کارتونها سبب شود که کودک احساس کند میتواند بدون یکی از والدین زندگی کند. این احساس حتی اگر برای کودک تاثیرگذار نباشد، در نسل بعدی تاثیرگذار میشود و آمار طلاق را افزایش میدهد.
- آیا والدین باید همواره با اقتدار باشند و فرزندان ضعیف و حرف شنو؟
این یک حکم کلّی نیست که همواره والدین قطب با اقتدار خانه باشند و فرزندان قطب کم اقتدار و ضعیف. طبیعتاً جوانها و نوجوانها به خصوص در فضای بعد از انقلاب، امکانات بیشتری برای هدایت شدن دارند. ولی بایستی توجّه داشته باشیم که در دین درباره احترام به والدین سفارش شده و احترام به آنها، به معنای پذیرش مرجعیّت آنها است. حال شما اگر به مرجع بهتر و بالاتری دست یافتید، نمیتوانید احترام و ارزش والدین را زیر پا بگذارید.
- به نظر شما بحثی که امروز تحت عنوان ولایت فقیه مطرح است، مصداقی از موارد مرید و مراد بازی نیست؟
منظور از ولایت مطلقه، ولایت فراگیر در امور اجتماعی است. در امور اجتماعی اگر شناخته شود که حدود ولایت فقیه تا کجاست، بحث الگوگیری مطرح است نه مرید و مرادی. مرید و مرادی نوعی تسلیم و چشمپوشی را به همراه دارد؛ ولی در الگوگیری، ما دلیل امر و فرمان و کار الگو را میدانیم. یک مرید در قبال مرادش از چرایی فرمان او سئوال نمیکند؛ ولی میتوانیم از الگوی خود علّت و چرایی فرمان او را بپرسیم.
- به نظر شما شناخت حق و مفاهیم اصیل دینی نیازمند زمان بسیار زیادی نیست؟
شناخت حق قطعاً به زمان زیادی نیاز دارد و البته این انتقاد هم به جوانها وارد است که انرژی زیادی برای شناسایی حق صرف نمیکنند. برای شناخت حق باید به منابع اصلی و حدیث و مراجع معتبری مانند کتابهای شهید مطهری رجوع کرد.
- آیا دین برای اعتلای بشر است یا بشر برای اعتلای دین؟
دین از یک محل عالی یعنی بیت المعمور به زمین و قلب پیامبر(ص) نازل شده است. اگر از بشر، امامان و پیامبران و مومنان صالح را در نظر داشته باشیم، باید گفت که تعالی دین و صعود دوباره آن بعد از نزول به زمین، به دست بشر است. اما درباره اینکه فرمودید آیا دین برای اعتلای بشر آمده است یا نه، این بحث است که بشر در بهشت بود و از آنجا هبوط کرد و اکنون دوباره میخواهد بازگردد: «اِنَّا لِلَّه وَ اِنَّا اِلَیهِ رَاجِعُونَ.» در این رجوع تنها کسی که دست او را خواهد گرفت و فطرت خدایی او را دوباره از زیر دسیسه نفس و افکار شیطانی خارج خواهد کرد، قطعاً دین است.
خودآزمایی
سوال1: هدایت چگونه شروع و چگونه کامل میشود؟
سوال2: نکته اساسی در بحث شناسایی مرزها چیست؟
سوال3: معنای زهد، رهبانیّت و اتراف را بیان کنید.
پینوشتها: [1] الحَقُّ مِن رَبِّکَ.
[2] الحَقُّ مَعَ عَلّیٍّ وَ عَلیٌّ مَعَ الحَقِّ.
[3] سوره 33، آیه 21.
[4] لِکَیلَا تأسَوا عَلَی مَا فَاتَکُم وَ لَا تَفرَحُوا بِمَا آتَاکُم: سوره 57 ، آیه 23.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
سیداحمد علم الهدی